همه‌ ما در زندگی ترس‌هایی داریم؛ ترس‌هایی که هرچه قدر هم بزرگ باشد، گاه ناچاریم در مسیر زندگی بر آن‌ها غلبه کنیم و کارهایی انجام دهیم که «هیچ‌کس جرئتش را ندارد».

«فتّاح» یک نوجوان باهوش و مهربان است که در کودکی پدر و مادرش را هم‌زمان بر اثر حادثه‌ای از دست می‌دهد و با پدربزرگ و مادربزرگش در یکی از روستاهای نزدیک کرمانشاه زندگی می‌کنند؛ اهالی روستا یک ترس بزرگ دارند که این ترس برای فتّاح از سایرین بزرگ‌تر است؛ اما حس قدرشناسی‌ این نوجوان نسبت به پدربزرگش، باعث می‌شود با پای خود به مقابله با این ترس برود و برای این کار بر روی کمک و همراهی «حمید» دوست صمیمی‌اش نیز حساب می‌کند و در ادامه قادر و یونس نیز با آن‌ها همراه می‌شوند.

این کتاب ماجرای یک جمع روستایی ساده‌دل و درعین‌حال غیور است که همدلانه در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند و با کمبودهایشان صبورانه می‌سازند و دلخوشی‌های زیادی دارند؛ امّا اتفاقات عجیبی که در قلعه بزرگ روستا با عنوان «قلعه تکیه»، موجب شده آن‌ها دیگر نتوانند مثل سال‌های گذشته مراسم عزاداری امام حسین علیه‌السلام و تعزیه‌خوانی را در آنجا برگزار کنند و از آن بدتر اینکه جرئت ندارند برای برداشتن لوازم تکیه به آن قلعه که دیگر «قلعه جنّی» نام گرفته، پای بگذارند و حتّی از نگاه کردن به اطراف قلعه هراس دارند.



تاريخ : سه شنبه یکم آبان ۱۳۹۷ | 16:21 | نویسنده : کتابدار |
.: Weblog Themes By Bia2skin :.